اگر در یک جمله کوتاه از من بپرسند در این روز چه احساسی داری، خواهم گفت: هیچی.
این روز برای من مثل تمام روزهای دیگر، حتی عادی تر از آن ها گذشته، می گذرد و خواهد گذشت.
تولد برای من یعنی اتفاقی ماندگار درون آدم بیافتد که رخ دادنش حال آدم را دگرگون کند، که بشود نقطه عطف زندگی. بشود زندگی را به قبل و بعد آن اتفاق تقسیم بندی کرد و بعدها دائم با خوشحالی از آن اتفاق یاد کرد، این به نظرم یعنی تولد. اتفاقی که زندگی سیاه و سفیدت را رنگی کند، عمق ببخشد و همه چیز را دارای دلیل و معنا کند. غم و غصه و خوشحالی و بغض و اشک و خنده و انتظار و دل تنگی اش پر از علت و چرایی باشد.
با این تعریف من خیلی وقت نیست که متولد شدم و تقریبن یکسال از عمرم گذشته است.
باقی حرف ها بماند برای خودم و خودت که یک دل سیر برایت حرف دارم...
و اینکه:
من جز برای تو نمی خواهم خودم را
ای از همه من های من بهتر منِ تو